طبع هوسباز
زبیر واعظی زبیر واعظی

 

دل مــــن بار دگــر رفته خــدا از بر مــن

باز این وسوسه ها گشته چرا بر سر من

 

جان به لب آمده از دست چنین رفتن هاش

چاره گو؟ چیست مـــرا با دل لا یشعر من؟

 

من کجـــا وصل بت عشوه گری طنــــازی

خاک بر فرق چنین طبــــــع هوا پرور من

 

در صف ماه رخـــــان کیست دگر مانندش

ماشاالله کــــه چه شوخست و بلا دلبر من

 

مایـهء عشق و جنون گشته دل پر هوسم

من چه سازم تو بـــگو با دل رسواگر من

 

مــــدعی سوء نظر نیست مرا با تو، چرا

میشوی مشتعـل از عشق من و باور من؟

 

گر فلک از نظر انداخت، من مسـکین را

چشم الطــاف بتان است ، اما بر سر من

 

واعظی مصدر عشق است و جنون و مستی

کس درین رسته به دنیاست کجــا همسر من

 

 


October 11th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان